محل تبلیغات شما



مجددد اومدم با رمانم واقعا کی به اندازه ی من زود به زود مینویسه؟؟؟ خب شروع کنیم ناناکو:اقای چیموری چی دارید میگید؟؟ فانتوم:خودت خوب میدونی چی دارم میگم زود بهم بگو ناناکو:واقعا نمیدونم دارید درباره ی چی صحبت میکنید پدر من تو دو سالگیم من و مامانم رو ترک کرده و رفته به خاطر همین من ازش متنفرم پس دستم رو ول کن پسره اشغال اصلا نباید از اولش باهات خوب حرف میزدم فانتوم ناناکو رو گاز میگیره و خونش رو میخوره ناناکو جیغ میکشه ناناکو:خونخوناشامممممم
 میکاسا آفرین بچپون تو دهنش آفرین از طرف منم انقدر بهش سیب بده تا خفه بشه
حالا میخوایم بریم عقب تر یادش بخیر بچگیام معشوقه هایی داشتم برا خودم که دوتاش رو این پایین هم اکنون میبینین
سلام اومدم با کلی طنز انیمه ی نبرد با تایتان ها اول سری میزنیم به ارن و ارمین ارن خودش گفته که عشق اولش ارمین بوده وقتی اونو برای اولین بار میبینه فکر میکنه دختره
داستان:عشق خونین الیزابت زیاد به صحنه های احساسی اعتقاد نداره
این داستان درباره ی یه دختر ۱۶ سالست با موهای بلند و طلایی و چشمهای ابیه به اسم ناناکو چیموری اسم رمان:عشق خونین ازونا دوست صمیمی ناناکو که یکمم خنگ تشریف دارن تا ناناکو رو میبینه به سمتش میاد ازونا:ناناکو چانننن ناناکو چانن ناناکو یه نگاهی به ازونا میندازه ناناکو:وای خدا این شپل دوباره اومد ازونا میرسه به ناناکو و نفس نفس ن ازونا:سلام ناناکو چان ناناکو:پوففف سلام

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آموزشگاه با نیازویژه قدس بهشهر خاطرات خاک خورده